اسطورههای سنت نوروزی (3)
خواهر حسود
نگاهی به اساطیر آسیای غربی و ریشه های تاریخی - اسطوره ای آیین نوروز
تمدن بابل
با حمله اقوام سامی به بین النهرین، سومریان شکست می خورند و «اکدیان» قدرت را در دست می گیرند؛ آنها عناصر دین سومر را می پذیرند و تنها نامها را به زبان خود - که شاخه ای از زبانهای سامی و جد زبان عربی است - بر می گردانند (1) به این ترتیب سومریان در حدود سال 2000 پ م به عنوان ملت از صحنه تاریخ ناپدید می شوند. دومین موج اشغالگران سامی، «عموریان» هستند که نخستین سلسله پادشاهی عموریان را در بابل تاسیس می نمایند. در تمدن «بابل» که جانشین «سومر» بود، بسیاری از اساطیر به همان شکل و محتوا می ماند و تنها تغییراتی در اسم و چه بسا ماجراهای فرعی روی می دهد. از جمله اینکه اینانا (یا اینین) به ایشتر و دموزی به تموز تغییر نام می دهند. اما به اساس داستان لطمه وارد نمی شود که خلاصه آن از این قرار است:تموز پسر خدای بزرگ - اِآ (ای) - گوسفندانش را می چرانید که ایشتر او را می بیند و به دام عشقش گرفتار می آید و بر آن می شود که وی را به همسری خود برگزیند؛ ولی تموز با حمله گرازی وحشی از پا در می آید و همچون سایر مردگان به آرالو (جهان تاریک زیرین) برده می شود؛ یعنی جهانی که ارشکی گال - خواهر حسود ایشتر - بر آن حکم می راند. ایشتر در این غم جانکاه صبر از کف می دهد و تصمیم می گیرد با رفتن به جهان زیرین، زخمهای تموز را در یکی از چشمه های شفابخش بشوید و زندگی را به وی باز گرداند. پس، طی مراحلی که واقعاً خواندنی است، به جهان زیرین می رود و با تهدید و خشم آنان را وا می دارد که دروازه ها را به رویش بگشایند. روی همچنان پیش می رود تا اینکه ناگهان چشم خواهرش به او می افتد، پس ارشکی گال به قاصد خود دستور می دهد که:
- برو و بروی شصت بیماری چیره کن / بیماری چشم را بر چشمانش / بیماری پهلو را بر پهلویش / بیماری پا را بر پایش / بیماری قلب را بر قلبش... / و بر تمام وجودش...
به این ترتیب ایشتر در آن جهان محبوس می شود و بدن بی جانش گوشه ای آویخته می شود. در این وقت پاپسوک کال (Papsukkal) - وزیر خدایان بزرگ - عدم بازگشت ایشتر و پیامدهای آن را اعلام می کند؛ چه، در این مدت ناتوانی در باروری جنسی در حیوان و انسان خودنمایی می کند و همه عشق را فراموش می کنند (2) به متن این لوح باستانی توجه کنید:
- پس از آنکه ایشتر به سرزمینی که بازگشت ندارد درآمد، / دیگر گاو نر بر پشت ماده گاو تجهید و خر نر به خر ماده نزدیک نشد / و هیچ مردی در کوچه به دختر جوانی نزدیک نشد / مرد در اتاق خود می خوابید / و زن تنها به خواب می رفت... (3)
از این رو جمعیت کم شد، قربانیهای زمین کاهش یافت و خدایان پریشان شدند. پس فرمان دادند که ارشکی گال، ایشتر را آزاد کند. او پذیرفت؛ اما ایشتر وفادار می گوید: «به زمین باز نمی گردم مگر اینکه تموز همراهم باشد.» ناچار حکم آزادی تموز نیز صادر می شود و هر دو به عرصه زندگی باز می گردند. آن وقت گیاهان از نو به روییدن و شکوفه کردن آغاز می کنند. و زمین از خوردنی پر می شود و جانوران به زیاد کردن نسل خود می پردازند. (4)
همچنان که در روایت سومری دیدیم، در روایت بابلی نیز «تموز» و «ایشتر» پس از رهایی از جهان مردگان دوباره با یکدیگر ازدواج می کنند و بالندگی و شادابی را در زمین ممکن می سازند. مردم نیز همچنان به سان دوره سومری آیین سوگواری بر مرگ تموز و جشن و سرور در عروسی آن زوج آسمانی را همه ساله با شکوه هرچه تمامتر گرامی می داشتند.
البته به مرور بنا به دلایلی تغییراتی در این مراسم راه یافت که حائز اهمیت است. مقدمتاً باید گفت که بابلیها که جانشین سومریان شدند، بر خلاف آنان پدر سالار بودند و همین تا حدود زیادی به نفع شاه تمام می شد! دیگر اینکه در هزاره اول پ.م که یکتاپرستی در آسیای غربی رشد می کند، به تدریج خدایان در یکدیگر ادغام می شوند و در نتیجه ضمن کاسته شدن از تعداد ایشان، وظایف و خویشکاریهایشان نیز در یکدیگر ادغام می شوند، به گونه ای که مردوک (5) - ایزد شهر بابل - به خدای یکتا تبدیل می گردد و صفات و خویشکاری همه ایزدان از جمله تموز را نیز از آن خود می سازد و تموز به سمت دربانی او تنزل می نماید؛ اما در عوض از مقام «ایشتر» نه تنها کم نمی شود، بلکه بر آن افزوده هم می شود و کیفیاتی آسمانی نیز می یابد و معادل ستاره زهره می گردد و حتی کار به جایی می رسد که خود «ایشتر» اصطلاحی می شود به معنای «الهه». در دوره تمدن بابل و آشور هر شهری برای خود ایشتری داشت که به سبب مشخصات محلی اش از ایشتر شهر دیگر ممتاز می گردید. (6)
از آنجا که مردوک چنین قدرتی می یابد، دیگر به نظر می رسد قابل کشتن و شهید شدن نباشد؛ در نتیجه تحولی در اساطیر و مراسم و آیینهای مربوطه رخ می دهد و رسمی تازه به آن افزوده می گردد؛ یعنی به جای اینکه مردوک کشته شود و به جهان مردگان برود، به این بسنده می شود که مجسمه اش را از معبد «ایساگیلا» در بابل پایین بیاورند و به بیرون شهر در معبد کوچکتری داخل سبزه ها ببرند و در این مدت عزاداری کنند. (7) فردای آن روز مردم به شهر بر می گشتند و بقیه مراسم را برپا می داشتند که عبارت بود از آیین شادی و سرور و ازدواج مقدس.
همچنان که در آیین سومری دیدیم، شاه با تشریفاتی خاص به حضور کاهنه معبد بزرگ می رسید و... الی آخر. با تحکیم و ترویج هر چه بیشتر پدرسالاری در این منطقه، بر اهیمت حفظ جان شاه و سلامت او نیز بیش از پیش افزوده می گشت؛ در نتیجه دیگر او حاضر نمی شد برای «باروری» جان بدهد و خونش بر زمین پاشیده شود. بنابراین در آغاز امر، دوره های چندین ساله ای (60-50 ساله) ایجاد شد که در انتهای دوره شاه می بایست از سلطنت کنار برود؛ ولی بعدها که قدرت پدرسالاری از این هم بیشتر شد، شاه در آخر هر دوره (یک، ده یا بیست ساله) موقتاً از سلطنت کنار می رفت و به جایش یک بزهکار یا محکوم به اعدام را برای چند روز به سلطنت می نشاندند و در پایان او را می کشتند و خونش را (که در واقع خون حاکم بود) بر گیاهان می ریختند و گمان می کردند که آیین باروری انجام یافته است. (8) در «آشور» این بلا خور بیچاره را که شارپوهی (Sharpuhi) می نامیدند، صد روز به جای شاه می نشاندند و سپس او را می کشتند و دفن می کردند. در این مدت شاه و خانواده اش در قصر می ماندند و از دخالت در امور پرهیز می کردند. (9)
بر خوانندگان گرامی پوشیده نیست که در این عصر علم ستاره شناسی و هیئت در بین النهرین پیشرفت شگرفی کرده بود و از آن میان نجوم احکامی و طالع بینی و آینده نگری مقبولتر و پرمشتری تر بود و سحر و جادو بسیار رایج بود، به گونه ای «بابل» در فرهنگ ایرانی و شاید اسلامی مترادف با سحر و جادو است. پس برای اینکه سلامت شاه هرچه بهتر تضمین شود، با شیوه های دقیقی حوادث سال پیشگویی می شد و برای ایمنی دادن او از گزند رخدادها، در روزهای بخصوص که معرف بی نظمی و آشوب بود، شاه از مقام و منصب خود کنار می رفت و شخصی بدل او انتخاب می شد تا بلاها بر سر او فرود بیاید که شرحش گذشت. این شیوه سالیان سال تداوم داشت و اثرش را در شعر و ادب فارسی به وضوح می توان دید و حتی بیشتر افراد به یاد می آورند سریال تلویزیونی «سلطان و شبان» را که بعد از انقلاب بر همین اساس تهیه و تدوین شده بود. در دوره های بعد حتی این شخص بدل را نمی کشتند، بلکه به کتک زدنش و ریشخند نمودن، بسنده می کردند.
همه این رسم و رسومات، با نمایان شدن آریاییها در فلات ایران، با اندکی تغییر و تبدیل به فرهنگ ایرانیان راه یافت که در جای خود به آن می پردازیم؛ اما پیش از آن برای نشان دادن اهمیت این مراسم، به سراغ سایر مناطق متاثر از فرهنگ و تمدن بین النهرین می رویم و به بررسی آن می پردازیم تا ببینیم که چگونه اساطیر در جابه جایی زمانی و مکانی، ضمن حفظ بن مایه اساسی خود؛ تحت تاثیر عوامل مختلف فرهنگی، جغرافیایی و اقتصادی منطقه دیگر، شکل عوض می کنند و با نامی جدید ظاهر می شوند؛ به طوری که همین اینین یا «اینانا» ی سومری که در دوره بابل و آشور ایشتر نام گرفت، در سوریه و ادبیات توراتی «عشتروث» و در لبنان «عشتاروت» نامیده شد - که در بخشهایی از ملحقات تورات به توبیخ پرستندگان و زنان گرینده بر او بر می خوریم - و در عیلام پی نی کر، کیری ریشه و پرتی و در مصر ایزیس نام گرفت. با ورود قوم آریایی به منطقه، این الهه نامهای هند و اروپایی به خود گرفت، به طوری که در ایران «اناهیتا» و بعد «ناهید»، در یونان «آفرودیت»، در روم «ونوس» و در هند «سرسوتی» نامیده شد.
با همه تفاوت در نامها و ساختار داستانی حماسه های مربوط به این الهه، «مادری» و «باروری» مایه اصلی شخصیت او محسوب می شود وجوانی و کامجویی بسیار و ظهور و غیبت هر ساله از خصوصیات اوست. ضمن اینکه همسر او هر ساله نو می شود و با وی ازدواج می کند و پس از این باروری مجدد، معمولاً کنار گذاشته می شود و یا به جهان مردگان فرستاده می شود تا سالی نو و همسری نو. (10)
پی نوشت ها :
1- اساطیر خاورمیانه، ساموئل هنری هوک، ترجمه علی اصغر بهرامی و فرنگیس مزداپور، ص 22
2- اساطیر خاورمیانه، ص 52
3- تاریخ تمدن، ج 1، ص 282
4- همان، ص 282 - در برخی منابع دیگر «اِآ» (همان انکی سومری) موجودی می آفریند و او را به پایین روانه می کند تا ارشکی گال را وادار کند که مشک «آب حیات» را به او بدهد. ارشکی گال به ناچار می پذیرد، ولی ایشتر مجبور می شود که فدیه ای بدهد که کسی جز تموز نیست! (اساطیر خاورمیانه، ص 52)
5- در بابل: مردوخ، در عیلام: مردوک، به معنی «فرزند خورشید» ایزد بزرگ بابل - (فرهنگ اساطیر آشور و بابل) ص 108.
6- پژوهشی در اساطیر ایران، ص 420
7- از اسطوره تا تاریخ، ص 349
8- همان، ص 391-390
9- پژوهشی در اساطیر ایران، ص 438
10- همان، ص 394
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}